جدول جو
جدول جو

معنی بی معرفت - جستجوی لغت در جدول جو

بی معرفت
(مَ رِ فَ)
مرکّب از: بی + معرفت = معرفه عربی، که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد، أمرد. (یادداشت مؤلف)، و رجوع به بی موی شود
لغت نامه دهخدا
بی معرفت
((مَ رِ فَ))
فاقد معرفت، فاقد شناخت یا آگاهی لازم نسبت به ارزش های جامعه، دارای رفتار مغایر با آن ارزش ها
تصویری از بی معرفت
تصویر بی معرفت
فرهنگ فارسی معین
بی معرفت
بی تمیز، بی دانش، بی هنر، جاهل، نادان، نافرهیخته
متضاد: بامعرفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِفْ فَ)
مرکّب از: بی + عفت، که عفت نداشته باشد. بی تقوی. ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود، بی اندیشه و بی فکر. (ناظم الاطباء)، رجوع به غور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ فَ)
کیفیت وصفت بی معرفت. بدون شناسایی. بدون آشنایی. نداشتن معرفت و شناسایی. بی توجهی به نیکیها که در حق او کرده اند: گفت بد کرده است و از بی معرفتی این عمل کرده است. (انیس الطالبین ص 106). گفتم از بی معرفتی بنسبت کمال شما این سخنان از من صادر شد. (انیس الطالبین ص 106).
لغت نامه دهخدا
(مُ رُوْ وَ)
مرکّب از: بی + مروت = مروءه ’عربی’، بی مردانگی. بی انسانیت. بی آزرم. بی ادب. درشت و سخت دل و بی انصاف. بداندیش. بدخواه. بدخوی. ظالم. (ناظم الاطباء)، بیر و ناتراشیده. (آنندراج)، نامردم. (یادداشت مؤلف) : مرد بی مروت زن است و عابد باطمع راهزن. (گلستان باب هشتم)، ملاح بی مروت ویرا بخنده گفت. (گلستان)،
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن.
سعدی.
کان بداخلاق بی مروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است.
سعدی (کلیات سعدی، مصفا ص 811)،
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی بدر آید.
حافظ.
مرو ب خانه ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است.
حافظ.
- امثال:
طبیب بی مروت خلق را رنجور میخواهد
گدا بهر طمع فرزند خود را کور می خواهد.
رجوع به مروت و مروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مرکّب از: بی + مصرف، که محل صرف ندارد. که جای بکار رفتن ندارد.
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ فَ)
که معرفت دارد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی عفت
تصویر بی عفت
بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
نا مرد ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
بی حمیت، ناجوانمرد
متضاد: بامروت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به دردنخور، باطله، بی استفاده، بی فایده، بیهوده، مهمل، بی کاره
متضاد: مفید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باکمال، عالم، فرهیخته، آداب دان، جوانمرد
متضاد: بی فضیلت، بی معرفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
لا يستحقّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
Dishonorable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
déshonorant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
hańbiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
позорный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
unehrenhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
بے عزت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
লজ্জাজনক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
不光彩的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
불명예스러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
不名誉な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
מביש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
अवमानजनक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
ганебний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
น่าอาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
oneervol
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
deshonroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
disonorevole
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
desonroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
tidak terhormat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی